اینجا کربلاست

اینجا کربلاست
پیام های کوتاه
کلمات کلیدی
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۴ مطلب در مهر ۱۳۹۲ ثبت شده است



مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی (ره) فرمود :« زمانی که در سامرا مشغول تحصیل علوم دینی بودم اتفاقاً اهالی سامرا به بیماری وبا و طاعون مبتلا شده بودند و همه روزی عد‌ه‌ای می‌مردند.
روزی جمعی از اهل علم در منزل استادم مرحوم سید محمد فشارکی (ره) بودند، ناگاه مرحوم آقا میرزا محمد تقی شیرازی (ره) که در مقام علمی مانند مرحوم فشارکی بود، تشریف آوردند و صحبت از بیماری وبا شد که همه در معرض خطر مرگند.
مرحوم میرزا فرمود:«اگر من حکمی بکنم آیا لازم است انجام شود یا نه؟» همه اهل مجلس تصدیق نمودند سپس فرمود:«من حکم می‌کنم که شیعیان ساکن سامرا از امروز تا ده روز مشغول خواندن زیارت عاشورا شوند و ثواب آن را هدیه به روح شریف نرجس خاتون والده محترم ماجده حجه‌بن‌الحسن (ع) کنند تا این بلا از آنان دور شود».
اهل مجلس این حکم را به تمام شیعیان ابلاغ نمودند و همگان مشغول خواندن زیارت عاشورا شدند. از فردای آن روز تلف شدن شیعیان موقوف شد با اینکه همه روزه عده‌ای از غیر شیعه می‌مردند به طوری که بر همه آشکار گردید که این واقعه بی‌علت نیست.
برخی از شیعه‌ها از آشنایان شیعه خود می‌پرسیدند:«سبب اینکه دیگر از شما کسی تلف نمی‌شود چیست؟» آنها در پاسخ می‌گفتند:«زیارت عاشورای امام حسین (ع) ما را نجات داد».
پس آنها هم متوسل به امام حسین (ع) شدند و همانند شیعیان مشغول خواندن زیارت عاشورا شدند.
پس از مدتی بلا از آنها نیز برطرف شد.


  • رضا نودهی


 

یکی از دوستان شیخ رجب علی خیاط نقل می‌کند که : همراه ایشان به کاشان رفتیم، عادت شیخ این بود که هرجا وارد می‌شد به زیارت اهل قبور می‌رفت هنگامی که وار قبرستان کاشان شدیم .
شیخ گفت:«السلام علیک یا اباعبدالله (ع)» چند قدم جلوتر رفتیم فرمود:«بویی به مشامتان نمی‌رسد؟»
گفتیم :«نه! چه بویی؟»فرمود:«بوی سیب سرخ استشمام نمی‌کنید؟»
گفتیم :«نه!»
قدری جلوتر آمدیم و به مسئول قبرستان رسیدیم ،جناب شیخ از او پرسید:«امروز کسی را اینجا دفن کرده‌اند؟»
او پاسخ داد:«پیش پای شما فردی را دفن کرده‌اند» و ما را سر قبر تازه‌ای برد. در آنجا همه ما بوی سیب سرخ را استشمام کردیم .
پرسیدیم :« این چه بویی است؟»
شیخ فرمود :«وقتی که این بنده خدا را در این جا دفن کرده‌ند وجود مقدس سیدالشهدا (ع) تشریف آورده‌اند اینجا و به واسطه این شخص عذاب از اهل قبرستان برداشته شد».
  • رضا نودهی

حسین نامی وارد دهی شد و در مکانی که اهالی ده جمع شده بودند نشست و بنای گریه گذاشت.
سبب گریه‌اش را پرسیدند، گفت: من مردغریبی هستم و شغلی ندارم برای بدبختی خودم گریه می‌کنم، مردم ده او را به شغل کشاورزی گرفتند.
شب دیگر دیدند همان مرد باز گریه می‌کند، گفتند حسین آقا دیگر چه شده؟ حالا که شغل پیدا کردی،
گفت: شما همه منزل و ماءوا مسکن دارید و می‌توانید خوتان را از سرما و گرما حفظ کنید ولی من غریبم و خانه ندارم برای همین بدبختی گریه می‌کنم.
بار دیگر اهالی ده همت کردن و برایش خانه‌ای تهیه کردند و وی را در آنجا جا دادند. ولی شب باز دیدند دارد گریه می‌کند. وقتی علت را پرسیدند
گفت: هر کدام از شما‌ها همسری دارید ولی من تنها در میان اطاقم می‌خوابم.
مردم این مشکل او را نیز حل کردند و دختری از دختران ده را به ازدواج او در آوردند.
ولی باز شب هنگام حسین آقا داشت گریه می‌کرد. گفتند باز چی شده، گفت: همه شما سید هستید و من در میان شما اجنبی هستم.
به دستور کدخدا شال سبزی به کمر او بستند تا شاید از صدای گریه او راحت شوند ولی با کمال تعجب دیدند او شب باز گریه می‌کند، وقتی علت را پرسیدند
 
گفت: بر جد غریبم گریه می‌کنم و به شما هیچ ربطی ندارد!

  • رضا نودهی

دنبال نشانـت نشـــدم این جمعه

پروانه ی جانـت نشـدم این جمعه

من آبروی منتظـــران را بُـــردم

حتی نگرانـت نشــــدم این جمعه


  • رضا نودهی